دیروز یکدفعه؛برق برما قهر کرد و بار سفر بر دیار یار بست!...و دنیای کوچک خانه ی ما؛شد تاریکِ روشن...
یک روشنایی از جنس امید به بازگشت برق به آغوش ما:)آلودگی و سرما که آمدند؛برق رفت...گمانم این سه؛ دو سه ساعتی در روز می روند به اختلاط می نشینند تا ببینند چگونه مارا از پای در بیاورند!